امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

16 ماهگی

گل پسر مامان وارد ۱۶ ماهگی شد مبارکت باشه عزیزدلم گل پسر مامان وارد ۱۶ ماهگی شد مبارکت باشه عزیزدلم، امیدوارم با گرم شدن هوا دیگه هیچموقع سرما نخوری هرچند میدونم که با گرما هم مشکل خواهیم داشت برای اینکه طاقت گرما رو هم نداری ولی امیدم به خدای بزرگ و مهربونه که کمکون کنه انشاءا... ...
26 اسفند 1391

عکس

  عکسهایی از امیرعباس که در بیمارستان بستری شده بود و بعدش که خدا رو هزار مرتبه شکر بهتر شد. امیدوارم که دیگه هیچ وقت مریض نشی پسرم. ...
22 اسفند 1391

هفته آخر سال 1391

کوچولوی نازنین مامان، چیزی از سال ۹۱ نمونده و داریم به روزهای پایانی سال ۹۱ نزدیک میشیم و کوچولوی نازنین مامان، چیزی از سال ۹۱ نمونده و داریم به روزهای پایانی سال ۹۱ نزدیک میشیم و امیدوارم روزهای خوبی در انتظارمون باشه ، جدای از سختیهایی که همه یه جورایی توی زندگی باهاش درگیرن سال ۹۱ در کل سال خوبی بود آخه به قول مامانم سالی که توش همه سالم و سرحال باشن سال خوبیه و خدارو باید شاکر بود، توی این روزها که یک هفته با هم تو خونه بودیم خدارو شکر وضعیت عمومیت خوب بود واینو به خوبی از ظاهرت میشد فهمید آخه یک هفته توی خونه کنارم بودی و سعی میکردم هرکاری که از دستنم برمیاد برای بهبودی کاملت انجام بدم نفسم، ولی یک عیبی  این موضوع توی خونه موندن د...
20 اسفند 1391

دلم خیلی گرفته

از دیشب با بابابی قرار گذاشتیم امروز صبح کمی زودتر بریم بیرون چون بابایی مجبور بود ساعت ۸ سرکار باشه و باید زودتر میرفتیم من ساعت ۶ بیدار شدم از دیشب با بابابی قرار گذاشتیم امروز صبح کمی زودتر بریم بیرون چون بابایی مجبور بود ساعت ۸ سرکار باشه و باید زودتر میرفتیم من ساعت ۶ بیدار شدم و وسایلهای مهد کودک رو آماده کردم هر چند که پسرگلم دیشب کلا خواب راحتی نداشتی منم زیاد سرحال نبودم تا اینکه بیدار شدی وای برمن بازم آبریزش و عطسه خدا منو بکشه بازم سرماخوردگی به خدا نمی دونم چیکار باید بکنم بلاتکلیفی بد اذیتم میکنه خیلی عذاب میکشم و حالت خوب نیست ولی نمی دونم ... خلاصه ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه بود که رسیدیم محل کار من و مثل هر روز که خواستم ازت جد...
8 اسفند 1391

بیمارستان

پسر نازنینم سلام بعد یک مدت دوباره اومدم تا در مورد اتفاقاتی که افتاده برات بنویسم هر چند اینسری اتفاق خوبی نبود، پسر نازنینم سلام بعد یک مدت دوباره اومدم تا در مورد اتفاقاتی که افتاده برات بنویسم هر چند اینسری اتفاق خوبی نبود، اوایل دی ماه یه سرماخوردگی خفیف گرفتی و با آبریزش بینی و سرفه رفتیم دکتر و دو تا شربت بهت داد و یه دونه قطره اومدیم و این سرفه فکر بهتر شدن نداشتن انگار، تا اینکه دوباره بدجوری سرماخوردی و دوباره سرفه هات خیلی عمیق تر و طولانی تر شد و دوباره رفتیم دکتر جالبه در عرض یک ماه دو بار آقای صبحی رو ملاقات کردیم ولی اینسری دکتر برات عکس از قفسه سینه نوشت و گفت همین الان برید انجام بدید و بیارید منو بابایی بدو بدو رفتیم و...
6 اسفند 1391
1